مریم زندی کیست ؟

درباره مریم زندی، زندگینامه و بیوگرافی

مریم زندی کیست ؟

درباره مریم زندی، زندگینامه و بیوگرافی

مهمترین کار سرپرست ، انجام درست کاریست ، که بر دوش گرفته است . حکیم ارد بزرگ

حکیم ارد بزرگ ,ارد بزرگ,great orod,hakim orod bozorg,mojtaba shoraka,حکیم ارد بزرگ , استاد شرکاء , مجتبی شرکا,بزرگترین فیلسوف معاصر,استاد ارد بزرگ,دانشمند ارد بزرگ,بزرگترین اندیشمند جهان,بزرگترین متفکر جهان,بزرگترین فیلسوف تاریخ

 




 سرپرست وراج ، شایسته پیشوایی نیست . حکیم ارد بزرگ

درباره حکیم ارد بزرگ

مهمترین کار سرپرست ، انجام درست کاریست ، که بر دوش گرفته است . حکیم ارد بزرگ

نگار
گروه ، توان افزون آدمیان است .  حکیم ارد بزرگ


کارهای گروهی ، هر چه بزرگتر و شاداب تر باشند ، شوق به زندگی و امید را ، افزونتر می کنند . حکیم ارد بزرگ


گروه ، بدون گرامیداشت همه یاورانش ، توان ایستایی ندارد .  حکیم ارد بزرگ


آدمهای فرهمند ، به نیرو و توان خویش باور دارند .  حکیم ارد بزرگ


بدترین فرزندان آنانی هستند که به هر دلیل ، پدر و مادر ناتوان خویش را رها نموده اند . حکیم ارد بزرگ


در گذشته ، بیشتر تجربه های آدمیان ، جایی ثبت نمی شد ، اما امروزه اینترنت ابزاری است ، برای ثبت تجربه ها و بالندگی بیشتر .  حکیم ارد بزرگ

  1. فرزندان خویش را ، با آموزش درست اینترنت ، پیشگام جهان آینده سازیم .  حکیم ارد بزرگ
  2. پدر و مادر خویش را ، بی دریغ ستایش کنیم و آنها را غرق بوسه سازیم . حکیم ارد بزرگ 
  3. نظام آموزشی که در آن تشویق جایی ندارد بیمار و بی ارزش است .  حکیم ارد بزرگ 
  4. ستایشگری و تشویق هنر است ، هنری که با آن می توان ناراست ترین آدمیان را هم ، دلپسند نمود .  حکیم ارد بزرگ



همسایگان خوب ، بهترین پشتیبانان ما هستند . حکیم ارد بزرگ


مهر خویش را ، از همسایگان دریغ نکنیم . حکیم ارد بزرگ


در زندگی همسایگان ، تجسس نکنیم . حکیم ارد بزرگ

222222222222222222222222222222222222222222222222222222222222222222222 

5-



اوحدی


بنگرید این فتنه را کز نو پدیدار آمدست

خلق شهری از دل و جانش خریدار آمدست

باغ رویش را ز چاه غبغبست امسال آب

آرام جعفری

زان سبب سیب زنخدانش به از پار آمدست

نقد هر خوبی که در گنج ملاحت جمع بود

یک به یک در حلقهٔ آن زلف چون مار آمدست

بارها جان عزیز خویش را در پای او

آرمیک *** armik

پیشکش کردیم و اندر پیش او خوار آمدست

بوسه‌ای زان لعل بربودیم و آسان گشت کار

گر چه بر طبع حسودان نیک دشوار آمدست

گر به کار ما نظر کرد او چه باشد؟ سالها

خون دل خوردیم تا امروز در کار آمدست

اسدالله ملک *** asadoallah malek

بندهٔ آن زلف سر بر دوش کرد از دوش باز

اوحدی را کز کلاه خسروی عار آمدست

عبید زاکانی***obaid zakani

این نوبت آب دیده ز هنجار دیگرست

کار دلم نه بر نهج کار دیگرست

از هیچ یار بر دلم این بار غم نبود

یاران، مدد، که این ستم از یار دیگرست

ناصر چشم آذر *** naser chashmazar

ای دردمند عشق، به درمان مدار گوش

کامشب طبیب ما بر بیمار دیگرست

در خانه اوست چون نبود، ماه، گو: متاب

وانگه به روزنی که ز دیوار دیگرست

عباس میرزا***abass mirza

بر عشق می‌زنم دگر و هر چه باد باد!

ای دل، به هوش باش، که این بار دیگرست

جز بهر عشق هر که کمر بست بر میان

نزدیک من کمر نه، که زنار دیگرست

ای اوحدی، مجوی تو از عشق نام و ننگ

بگذر، که آن متاع به بازار دیگرست

مهدی هاشمی *** mehdi hashemi

ترک گندم گون من هر دم به جنگی دیگرست

روی او را هر زمان حسنی و رنگی دیگرست

تنگهای شکر مصری بسی دیدیم، لیک

شکر شیرین دهان او ز تنگی دیگرست

عطّار نیشابوری ***attar nishabori

از میان دلبران شنگ و گل رویان شوخ

یار ما را می‌رسد، شوخی و شنگی دیگرست

بیدلان خسته را زان زلفهای چون رسن

هر زمان در گردن دل پالهنگی دیگرست

حسین لرزاده *** hossein lorzadeh

بی‌وفا خواند مرا خود پیش ازین در عشق او

نام من بد گشته بود، این نیز ننگی دیگرست

چون بگویم: صلح کن، گوید: بگیرم در کنار

راستی صلحی چنین بنیاد جنگی دیگرست

ای نصیحت‌گو،دمی چنگ از گریبانم بدار

کین زمانم دامن خاطر به چنگی دیگرست

 شهرام ناظری *** shahram nazeri

از کمان ابروی آن تیر بالا هر نفس

اوحدی را در دل مسکین خدنگی دیگرست

پیش ازین سنگی ز راه خویش اگر بر می‌گرفت

این زمان نتوان، که دستش زیر سنگی دیگرست

 

دل به صحرا می‌رود، در خانه نتوانم نشست

بوی گل برخاست، در کاشانه نتوانم نشست

گر کنم رندی، سزد، کندر جوانی وقت گل

محتسب داند که: من پیرانه نتوانم نشست

عاقلی گر صبر آن دارد که بنشیند، رواست

من که عاشق باشم و دیوانه نتوانم نشست

زان چنین در دانهای خال او دل بسته‌ام

کندرین دام بلا بی‌دانه نتوانم نشست

هر کسی با آشنایی راه صحرایی گرفت

من چنین در خانه‌ای بیگانه نتوانم نشست

من که از هستی چو فرزین رفته باشم بارها

بر بساط بیدلی فرزانه نتوانم نشست

روی خود را بر کف پایش بمالم همچو سنگ

بعد ازین با زلفش ار چون شانه نتوانم نشست

عقل عیبم می‌کند: کافسانه خواهی شد به عشق

گو: همی کن، من بدین افسانه نتوانم نشست

گر کنم رندی، روا باشد، که در سن شباب

محتسب داند که: سالوسانه نتوانم نشست

اوحدی، گو، زهد خود می‌ورز، من باری به نقد

بشکنم پیمان، که بی‌پیمانه نتوانم نشست

 


 

نظرات 1 + ارسال نظر
سنگ مصنوعی یکشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 01:57 ب.ظ http://www.nanosil.co

سلام
عالی بود ایول دارید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد